با رفتن رضا قفل ساز بخشی دیگر از گذشته اهالی تپلالمحله بهویژه ساکنان کوچه حمام بهاءالتولیه و سهراه اسکندری و کوچه حوض حاجمحمد یا همان مسجد ارشاد برای همیشه به خاطره تبدیل شد.
دو سال پیش خبری آمد، دال بر این بود که آتش به جان یکی از 3مغازه قدیمی باقیمانده از دوران ایجاد کوچه شهید سروقدی در بخشی از باغ بزرگ مرحوم بهاءالتولیه کارگزار آستان قدس در سالهای پایانی قرن معاصر افتاده و نهتنها آن را با خاک یکسان کرده است، بلکه جان قدیمیترین ساکن سالهای گذشته این کوچه را هم گرفته است. این ساکن قدیمی کسی جز «رضا قفلساز» نبود.
رضا قفلساز بخشی مشترک از خاطرات تمامی افرادی است که سالهای سال، یعنی از حدود سال1340 تاکنون حتی اگر شده است یک روز در این محدوده زندگی کردند یا مسیر روزانهشان بهگونهای بوده است که از جلو مغازه وی گذر میکردند. مردی که نحوه زندگیکردن او تا لحظهای که کنارش نمینشستی و او با تو همکلام نمیشد، معمایی بزرگ بود.
البته این همکلامی هم ساده نبود، چون آقا رضا قفلساز به هرکس اعتماد نمیکرد. من بهعنوان نویسنده این سطور با اینکه از سال1360همسایه او بودم و او تمام مراحل رشد من از نخستین سالهای دبیرستان تا دانشگاه و ازدواجم را دیده بود و حتی در مراسم ختم مادربزرگ و پدربزرگ و پدرم هم حاضر شده بود، تنها چند سال پیش توانستم تا اندازهای محرمش شوم و او اجازه دهد تا کمی از گذشتهاش بدانم. محرمشدنی که حاصلش این بود که روزگاری آقا رضا قفلساز سری در سرها داشته و اهل درس و بحث بوده است و حتی دانشجو شده است.
دانشجوشدنی که البته هیچگاه به پایان نرسیده بود و او هم هیچ توضیحی درباره آن نمیداد. توضیحندادنی که شایعات موجود درباره وی در بین قدیمیهای محل را بیشتر رنگ واقعیت میداد.
شایعاتی دال بر اینکه او فعال سیاسی بوده و دیر زمانی پیش بازداشت شده است و چند مدتی را در بازداشت به سر برده و پس از آن دگرگون شده است و از جوان خوشتیپ اهل خانوادهای که مواظب مادر بوده و با وی زندگی میکرده است، به فردی منزوی با قیافهای ژولیده که تمام هموغمش ساختن فنرهای ریز و تبدیل آنها به اشیای قدیمی خاصه تلویزیونهای سوخته قدیمی و سکههای اعصار و کشورهای مختلف بود و در مغازه قدیمی خود که فاصلهاش تا خانه مادر کمتر از 500متر بود، زندگی میکرد، تبدیل شده بود.
مادری که خانهاش یک ویژگی خاص داشت و از معدود خانههای «دو در» مشهد محسوب میشود. او درباره اینکه زن و زندگی هم دارد یا نه، هیچگاه نه به من، نه به سایر کسانی که اجازه پیدا میکردند تا پای سخنش نشسته و کمی بیشتر دربارهاش بدانند، توضیحی نمیداد و درست همین موضوع هم باعث ایجاد حرفوحدیثهای مختلفی درباره او شده بود.
سخنانی که بیش از هر چیز برپایه شایعات قبلی بود و به ماجراهایی که در دوران بازداشت بر سر او آمده است، برمیگشت. درست همین حرفوحدیثها اکنون که دیگر در بین ما نیست، باعث حواشی جدیدی درباره آقا رضا قفلساز شده است.
آقا رضایی که برپایه مدارک باقیمانده از مغازه سوختهاش، نام واقعی او «غلامرضا جاودانی» و متولد سال1320 بوده و دبیرستان را در مدرسه «نصرتالملک ملکی» آن زمان و «آقامصطفی خمینی» پس از انقلاب به پایان رسانده است.
روزگاری اهل ورزش بوده است و نهتنها در تیم فوتبال مدرسه که در باشگاه جودو «بهرامی» که در سالهای پس از انقلاب باشگاه «جوانان اسلامی» بود، عضویت داشته و در کنار آن اهل کوه و کوهنوردی آن هم بهصورت گروهی بوده است. همچنین اهل سفر و گشتوگذار بوده و در همان سالهای جوانی بسیاری از شهرهای ایران را زیر پا گذاشته است.
آقا رضا همچنین آشنایی بهنام طلوع در آمریکا داشته که هرچند وقت یکبار بین آنها نامهنگاری میشده است. نامهنگاریهایی که البته پس از انقلاب ادامه پیدا نکرده بود.
سرانجام اینکه با برخی کارگاههای سماورسازی و سیمسازی تهران ارتباط داشته است و پیرو برگه دارایی باقیمانده در بین اسناد نجاتیافته از مغازهاش، از سال1340 به حرفه سماورسازی هم اشتغال داشته است و البته در بین این اسناد عکسهای خانوادگی بسیاری هم وجود دارد که نشان میدهد قطعا نه آقا رضا قفلساز و نه مادرش که در اوایل دهه80 درگذشت، بیکس و کار نبودند و حتما وارثی در جایی از این کره خاکی که شاید همین مشهد باشد یا گرمه خراسانشمالی که در آن متولد شده است و شاید هم در نقطهای دیگر از این کره خاکی چون آمریکا، دارند.
وارثی که قطعا سالهاست از او بیخبر است، اما باید جستوجو کرد و او را یافت تا شاید قطعات گمشده زندگی این قدیمیترین فرد ساکن کوچه حمام بهاءالتولیه یا شهید سروقدی هنوز که چند روزی بیشتر از درگذشت غریبانه و فجیع وی نگذشته است، روشن شود. روشنشدنی که هم آنچه از «آقا رضا قفلساز» باقیمانده را تعیین وضعیت میکند و هم معماهای بسیار موجود در اطراف وی در ذهن ساکنان دور و نزدیک این کوچه را حل. یادش گرامی.